چه روزهايي بود  صبح زود كه يا حوصله نداشتي يا بايد مي رفتي صحرا يا دنبال گوسفندان ، حمام روستا در منتهي اليه غرب نزديك جوي  آب قنات بود كه حالت خاصي داشت مسوول اوليه حمام باقر بود و سپس رجبعلي كه ايندو با هيزم آبحمام را گرم مي كردند در همين ايام به همت جهاد منبعي درست شد كه روغن سياه آوردندبعد از اين دو عليرضا آمد سپس حسين (اگر اشتباه نوشتم گوشزد كنيد) و با آن حمام مجهز تر شد در غروب آفتاب بر اثر چرخش باد واقعا بوي گند دود حمام به طرف روستا مي امد و حال آدم گرفته ميشد حمام شيفتي بود از صبح زود تا معمولا ساعت 10 مخصوص آقايان و از ساعت 10 تا غروب آفتاب در اختيار خانم ها بود حمام كوچكي كنار ش به اسم حمام نمره در حد يك در يك كه واقعا نمره اش در نظافت به 10 نمي رسيدتجديد ميشد شيشه جلو در نداشت اصلا خود در مشكل داشت ورودي حمام پر آشغال و چوب بودرخت آويز نداشت معمولا يك چوب به ديوار مي زدند و لباس آويزان مي كردند شانست نبود لباست روي زمين ولو ميشد  معمولا نفر اول كه مي رفت حوله اش را به در ميزد كه يعني من هستم  ولي واقعا مال او نبود تا چند نفر داخلش بودند بستگي به روزش داشت من تا 5 نفر ديدم واقعا خند دار بود يكي كيسه مي كشيد ديگري ليف مي زد يكي تازه ازسر خرمن مي آمد شايدم كاه گندم تو كيسه ميكرده دوان دوان بدنش را ميخاراند جرات داشتي بهش بگي حمام پر است آب  ول مي كرد فاتحه حس گرفتن اين دو را مي خواند به بالا كه نگاه مي كردي به بهانه اعتراض كلي آب به چشمت مي رفت ليف مي زدي آرنجت به بغل دستي مي خورد پا كه اصلا نميشد دراز كرد  حكايتي بود نه موقعيت غسلي بود نه كفن ولي هر چقدر حمام مجهزي داريم ولي آن زمانها اصلا تكرار نمي شود اگر خاطره اي از دوستان بياد دارند جانانه درج مي كنيم .

> وبلاگ کلاته میرعلی